بس که دلم گرفته بود
رفتم یه شب امام رضا
رفتم به پشت پنجره
بلکه آقا بده شفا
یکی یکی مریض ها رو
آقا خودش میداد شفا
نوبت به درد من رسید
فرمود چته امام رضا
گفتم آقا نمیدونم پر میزنه دلم چرا؟
فرمود دوای تو اینه باید بری به کربلا
گفتم حالا که اینطوره آقا بیا با هم بریم
فرمود مگه نمیبینی مریض دارم میدم شفا
من خودم امضا میکنم خودت برو به کربلا
اما باید قولی بدی
شب های جمعه که میشه
بروی توی حرم بمون
مادر من وقتی اومد، سلام من رو برسون
گفتم آقا «ترسم اینه جواب سلاممو نده»
فرمود به مادرم بگو، منو رضا فرستاده…