دوشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۳، ۰۲:۱۹ ب.ظ
ناخوش شده ام، درد تو افتاده به جانم
باید چه بگویم به پرستارِ جوانم؟
باید چه بگویم؟ تو بگو، ها؟ چه بگویم
وقتی که ندارد خبر از درد نهانم؟
تب کرده ام اما نه به تعبیر طبـیـبـان
آن تب که گل انداخته بر گونه ی جانم
بیماری من عامل بیگانه ندارد
عشق تو به هم ریخته اعصاب و روانم
آخر چه کند با دل من علم پزشکی
وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم؟
این گرگ پرستار به تلبیس دماسنج
امشب بکشد نام تو از زیر زبانم!
می پرسدو خاموشم و میپرسد وخاموش
"چیزی که عیان است چه حاجت به بیانم"
۳
۰
۹۳/۰۶/۳۱
یا مهدی(عج)