یا مهدی(عج)

اللهم عجل لولیک الفرج

یا مهدی(عج)

اللهم عجل لولیک الفرج

فرهنگ مثل هوایی است که چه بخواهیم چه نخواهیم باید تنفس کنیم، بنابراین اگر تمیز باشد یا آلوده، اثر متفاوتی را برجامعه و کشور خواهد داشت.
"امام خامنه ای"
---------------------------------------------
این وبلاگ جهت ترویج و گسترش فرهنگ اسلامی ایجاد شده و امید است مورد پسند خدا و مولایمان امام زمان (عج) قرار بگیرد.

«کپی و باز نشر مطالب وبلاگ آزاد است»
---------------------------------------------
ای سید ما! ای مولای ما! ما آنچه باید بکنیم، انجام میدهیم، آنچه باید هم گفت، هم گفتیم و خواهیم گفت.
من جان ناقابلی دارم، جسم ناقصی دارم، اندک آبرویی هم دارم که این را هم خود شما به ما دادید؛ همه ی اینها را من کف دست گرفتم، در راه این انقلاب و در راه اسلام فدا خواهم کرد؛ اینها هم نثار شما باشد.
سید ما، مولای ما، دعا کن برای ما؛ صاحب ما تویی؛ صاحب این کشور تویی؛ صاحب این انقلاب تویی؛ پشتیبان ما شما هستید؛ ما این راه را ادامه خواهیم داد؛ با قدرت هم ادامه خواهیم داد؛ در این راه ما را با دعای خود، با حمایت خود، با توجه خود، پشتیبانی بفرما.
"امام خامنه ای 29 خرداد 88"
------------------------------------------
"جان ایران! چه شد که جانت را جان ناقابلی گمان کردی؟!
آبروی همه مسلمانان اشک ما را چرا درآوردی؟!
جسم تو کامل است، ناقص نیست میدهد عطر یک بغل گل یاس
دستت اما حکایتی دارد...."

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دفاع مقدس» ثبت شده است


تواضع و فروتنی عباس باور نکردنی بود...

همیشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق می شدم،

بلند می‏شد و به قامت می‏ ایستاد.

یک روز وقتی وارد شدم روی زانوانش ایستاد.

ترسیدم، گفتم: عباس چیزی شده؟؟ پاهایت چطورند؟

خندید و گفت:

«نه! شما بد عادت شده ‏اید! من همیشه جلوی تو بلند می‏شوم.

امروز خسته ‏ام. به زانو ایستادم».

می‏دانستم اگر سالم بود بلند می‏شد و می‏ایستاد.

اصرار کردم که بگوید چه ناراحتی دارد. بعد از اصرار زیاد من گفت:

چند روزی بود که پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم. انگشتان پاهایم پوسیده است.

نمی‏توانم روی پاهایم بایستم. عباس با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگی رفت...

وقتی رفتم سردخانه بیمارستان نجمیه تهران تا پیکر عباس رو ببینم

داخل سردخانه که شدم و پیکر عباس رو جلوم باز کردند

با تمام وجود گریه کردم و سرم را روی سینه اش گذاشتم و گفتم:

عباس! عباس من!

چرا به پای زهرا بلند نمی شوی؟


جهت شادی روح شهدا صلوات ختم کنیم.


خاطره همسر شهید عباس کریمی فرمانده سپاه محمد رسول الله(ص)

منبع: کتاب هاجر در انتظار



برگرفته از tabib271.blog.ir
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۱۱
یا مهدی(عج)


بعد از عملیات بچه ها خوشحال از اینکه توانسته بودند از میان آتش و خون به آنجا برسند از ته دل میخندیدند با فرمانده شوخی میکردند فرمانده گفت:

- برادر ها میخوام آخرین آمار رو بگیرم. مرتضی، کسی مرتضی رو ندیده؟

یکی گفت:

- مجروح شد جاموند.

- احمد بی سیم چی؟

- خیلی دلش میخواست همراه ما بیاد اما جا موند

همه خندیدند

- باقر معاون گروهان؟

- اسیر شده

- حاج عباس تدارکات؟

- مجروح شد

- امیر؟

- جامونده

- حسین راننده تدارکات؟

- جامونده

- بهنام؟

- مجروح شد شاید بیاد پیش ما

- حاج قاسم؟

- اسیر شد

- سلمان؟

- جا مونده

- حمید؟

- جامونده

فرمانده تشکر کرد گفت:

- براشون دعا کنید ما به رفیقامون قول شفاعت دادیم، شهادت روزی اونها نبوده اما شاید روزی بیان پیش ما

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۵۰
یا مهدی(عج)

نگاه ها همه بر روی پرده سینما بود. اکران فیلم شروع شد، شروع فیلم سقف یک اتاق دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق, سه, چهار, پنج, .......,هشت دقیقه اول فیلم فقط سقف اتاق!

صدای همه در آمد. اغلب حاضران سینما را ترک کردند,

ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین و به جانباز قطع نخاع خوابیده روی تخت رسید.

زیرنویس: این تنها ۸ دقیقه از زندگی این جانباز بود و شما طاقت نداشتید.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۵۹
یا مهدی(عج)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۵۲
یا مهدی(عج)