خدایـــــــــــــــــــــــــــــــــا.....
خدایا بازهم در دو راهی گیر افتاده ام و بازهم تنها از خودت یاری میطلبم
خدایا دیگر نمیدانم چه چیز درست است و چه چیز نادرست
خدایا سردرگم و گیج در این دنیا میچرخم و نمیدانم کدام راه درست است
خدایا دلم هوای آغوشت را کرده بنشینم و یک دل سیر در آغوشت ببارم
خدایا میدانم که هرچه خیر و به صلاحم باشد برایم رقم میزنی
خدایا دستم را بگیر و رهایم نکن
خدایا ....
باز هم آخرهفته رسید داشتم به این فکر میکردم که فردا جمعست و باز من نشستم میگم یعنی میشه فردا آقامون بیاد....
تو همین فکرا بودم داشتم فکر میکردم که چرا آقامون نمیاد یعنی این همه بچه مذهبی یعنی هنوز 313 نفر نشدن؟!
داشتم به این 313 نفر فکر میکردم که یه دفعه اشکام جاری شد دیدم آقامون حق داره نیاد چرا؟ چون منی که اسممو گذاشتم آدم مذهبی بیشتر دارم ظهور آقامون رو عقب میندازم با کارام و اعمالم که واقعا خجالت آورن...
دیدم اسم مذهبی بودنو گذاشتم رو خودم، ظاهرا هم مذهبی هست ولی فقط ظاهرا ....
دیدم چه گناهایی که نمیکنم از دروغ و غیبت و تهمت گرفته تا... آره همیشه هم با خودم میگم این که دروغ نیست این که غیبت نیست ولی وقتی واقعا فکر میکنم میبینم فقط دارم خودمو گول میزنم دارم همه کار میکنم تحت لوای دین ... یعنی هم خودم گناه میکنم هم اسم اسلامو بچه مذهبی های واقعی رو خراب میکنم
بازم تو همین فکرا بودم که یادم افتاد راه توبه همیشه بازه
صد بار اگر توبه شکستی باز آی
البته ببخشید خدا جون فک کنم دیگه از صد بار هم گذشته کم کم باید یه دفترچه درست کنم از توبه هاییم که شکستم ....
آخ آخ داشت یادم میرفت که آقامون هنوز منتظر 313 نفره ...
فقط میتونم بگم آقاجون خودت کمکم کن حداقل جز موانع ظهورتون نباشم ...
اللهم عجل الولیک الفرج
من همین امر به معروف و نهی از منکر زبانی را ولو به شکل خیلی راحت و آرام و بدون هیچ خشونت و دعوایی
واقعا یکی از معجزات اسلام می دانم. مثلا یک نفر کار خلافی می کند، می
گویند آقا شما این کار را نباید می کردی. این مطلب را بگو و برو. می گوید
او بر می گردد دو تا فحش به من می دهد. خیلی خوب؛ حالا دو تا فحش هم به شما بدهد؛ برای خاطر امر خدا تحمّل کنید. اگر
نفر دوم هم بگوید آقا شما باید این کار را نمی کردی؛ بدانید اگر دعوا هم
بکند، دعوایش کمتر از آنی است که با نفر اوّل کرده است. نفر سوم و نفر دهم و
نفر بیستم هم همین طور.
بنابراین، اگر نهی از منکر باب شد و تا نفر بیستم رسید، شما خیال می کنید
آن آدم دیگر آن کار را تکرار خواهد کرد؟! نهی از منکر واقعا معجزه می کند. فقط هم زبانی؛
یدی اش در اختیار حکومت است؛ یعنی اگر جایی باید با گناهکار به ﺻورت یدی و
مجازاتی برخورد کنند، فقط دستگاههایی از حکومت هستند که مسئول این کارند؛
مردم نباید بکنند. اما زبانی چرا؛ خیلی هم اثر دارد
امام خامنه ای
اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت: حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم .
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن.
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم؟
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم.
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت.
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد.
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن.
آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه. سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم.
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم.
ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم.
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم.
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم.
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم.
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یاد گرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه.
آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!!
هم کفرم داشت در میومد و هم از تعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه! گفتم: خارج چی؟
و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم کی اش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد…!