بعد از عملیات بچه ها خوشحال از اینکه توانسته بودند از میان آتش و خون به آنجا برسند از ته دل میخندیدند با فرمانده شوخی میکردند فرمانده گفت:
- برادر ها میخوام آخرین آمار رو بگیرم. مرتضی، کسی مرتضی رو ندیده؟
یکی گفت:
- مجروح شد جاموند.
- احمد بی سیم چی؟
- خیلی دلش میخواست همراه ما بیاد اما جا موند
همه خندیدند
- باقر معاون گروهان؟
- اسیر شده
- حاج عباس تدارکات؟
- مجروح شد
- امیر؟
- جامونده
- حسین راننده تدارکات؟
- جامونده
- بهنام؟
- مجروح شد شاید بیاد پیش ما
- حاج قاسم؟
- اسیر شد
- سلمان؟
- جا مونده
- حمید؟
- جامونده
فرمانده تشکر کرد گفت:
- براشون دعا کنید ما به رفیقامون قول شفاعت دادیم، شهادت روزی اونها نبوده اما شاید روزی بیان پیش ما